زاغذلغتنامه دهخدازاغذ. [ غ َ ] (اِ) گاودان بوده . شاعر گوید : گاو لاغر به زاغذ اندر کردتوده ٔ زر به کاغذ اندر کرد. اسدی (از لغت فرس ).و رجوع به زاغه شود.
curbدیکشنری انگلیسی به فارسیمحدود کردن، جدول، زنجیر، لبه پیاده رو، بازداشت، هویزه، عنان، جلو گیری، حاشیه پیاده رو، تحت کنترل دراوردن، ممانعت کردن، فرو نشاندن، محکم مهارکردن، دارای دیواره ی
curbsدیکشنری انگلیسی به فارسیمحدودیت ها، جدول، زنجیر، لبه پیاده رو، بازداشت، هویزه، عنان، جلو گیری، حاشیه پیاده رو، محدود کردن، تحت کنترل دراوردن، ممانعت کردن، فرو نشاندن، محکم مهارکردن، دا