زعفلغتنامه دهخدازعف . [ زَ ](ع مص ) بر جای بکشتن . (تاج المصادر بیهقی ). بر جای کشتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جارو زدن . پاک کردن
زلفلغتنامه دهخدازلف . [ زُ ] (اِ) موی سر. گیسو. (فرهنگ فارسی معین ). فارسیان زلف بالضم ، بمعنی موی چند که بر صدغ و گرد گوش روید و مخصوص محبوبان است استعمال کنند و این مجاز است
cutدیکشنری انگلیسی به فارسیبرش، قطع، بریدگی، شکاف، مقطع، تخفیف، چاک، معبر، کانال، جوی، بریدن، زدن، برش دادن، قطع کردن، کم کردن، پاره کردن، چیدن، دونیم کردن، گسیختن، گسستن، تقلیل دادن، ترا
فاعلاتنلغتنامه دهخدافاعلاتن . [ ع ِ ت ُ ] (ع اِ) یکی از افاعیل عروضی که بصورت واحدی برای سنجش وزن شعر به کار میرود و در تقطیع اشعار کلمات را از نظر حروف ساکن و متحرک با آن مطابقه م
زحافلغتنامه دهخدازحاف . [ زِ ] (ع مص ) در لغت مرادف زحف بمعنی رفتن و خزیدن است . (از محیط المحیط). رجوع به معنی بعد شود. || (اصطلاح شعر و عروض ) افتادن حرفی است میان دو حرف ، پس
مؤتلفهلغتنامه دهخدامؤتلفه . [ م ُءْ ت َ ل ِ ف َ / ف ِ ] (از ع ، ص ) مجتمع و متحد و سازوار شونده . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مؤتلف شود. || (در اصطلاح عروض ) یکی از پنج دایره
اسملغتنامه دهخدااسم . [ اِ / اُ ] (ع اِ) اسم نزد بصریان معتل اللام مشتق از سمو بمعنی علو [ است ] بدلیل امثله ٔ اشتقاق او چون سمی یسمی تسمیة. و سمی در تصغیر و اسماء در جمع تکسیر
زعفلغتنامه دهخدازعف . [ زَ ](ع مص ) بر جای بکشتن . (تاج المصادر بیهقی ). بر جای کشتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جارو زدن . پاک کردن