زعراءلغتنامه دهخدازعراء. [ زَ ] (ع ص ، اِ) نوعی از شفتالو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || امراءة الزعراء؛ زن کم موی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) || اَزعَر؛
زعراءلغتنامه دهخدازعراء. [ زَ ] (ع ص ) مؤنث اَنزَع است نه نزعا. (منتهی الارب ). تأنیث انزع بر غیر قیاس . زن که موی دو جانب پیشانی او بشده باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زبراءلغتنامه دهخدازبراء. [ زَ ] (اِخ ) جایی است نزدیک تیماء. (منتهی الارب ). نام بقعه ای است . (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: موضعی است در بادیة الشام نزدیک تیماء. در فتوح ایام ابوبک
زبراءلغتنامه دهخدازبراء. [ زَ ] (اِخ ) بنت شن . که در سلسله ٔ نسب بنی قضاعه واقع است . (از تاج العروس ).
زبراءلغتنامه دهخدازبراء. [ زَ ] (اِخ ) داه احنف بن قیس . و در مثل است : قد هاجت زبراء و او زنی سلیطه بود و هرگاه غضب میکرد احنف چنین میگفت و از آن پس این سخن مثل گشت . (منتهی الا
زبراءلغتنامه دهخدازبراء. [ زَ ] (اِخ ) نام ام ولد سعدبن ابی وقاص است . بر طبق ضبط متن تاریخ طبری چ دخویه و فتوح البلدان بلاذری چ لیدن . طبری آرد: سعد وقاص بر ابوالمحجن خشم گرفت و
ازعرلغتنامه دهخداازعر. [ اَ ع َ ] (ع ص ) تنک موی . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). اندک موی . اندک موی تن . (مهذب الاسماء). مؤنث : زَعْراء. ج ، زُعر. (منتهی الارب ). || مرغی که
زعرةلغتنامه دهخدازعرة. [ زِ رَ ] (ع ص ) مؤنث زعر، یعنی زن کم موی . (ناظم الاطباء). رجوع به زعر و زعراء شود.
انزعلغتنامه دهخداانزع . [ اَ زَ ] (ع ص ) مرد موی رفته ٔ هر دو پیشانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنک موی از دو سوی پیشانی وی بشده باشد. (تاج المصادر بیهقی ). آنک
زبراءلغتنامه دهخدازبراء. [ زَ ] (اِخ ) جایی است نزدیک تیماء. (منتهی الارب ). نام بقعه ای است . (ناظم الاطباء). یاقوت آرد: موضعی است در بادیة الشام نزدیک تیماء. در فتوح ایام ابوبک
زبراءلغتنامه دهخدازبراء. [ زَ ] (اِخ ) بنت شن . که در سلسله ٔ نسب بنی قضاعه واقع است . (از تاج العروس ).