زعمدیکشنری عربی به فارسیتاکيد , اثبات , تاييد ادعا , اظهارنامه , اعلا ميه , بيانيه , اگهي , اخبار , اعلا ن , درگيري , وانمودسازي , تظاهر , بهانه , ادعا
زَحِ وِلاگویش دزفولیبسیار خسته و کوفته ، دارای تنش های عصبی زیاد در یک زمان خاص، انجام کارهای بسیار زیاد وسخت
زعمفرهنگ مترادف و متضاد۱. باور، تصور، توهم، حدس، رای، ظن، عقیده، گمان، نظر ۲. پایندانی، پذرفتاری، ضمانت، کفالت ۳. ریاست، زعامت، سروری
cupدیکشنری انگلیسی به فارسیفنجان، جام، پیاله، حجامت، ساغر، گلدان جایزه مسابقات، بشکل فنجان در اوردن، فنجان گذاشتن، بادکش کردن