زعمدیکشنری عربی به فارسیتاکيد , اثبات , تاييد ادعا , اظهارنامه , اعلا ميه , بيانيه , اگهي , اخبار , اعلا ن , درگيري , وانمودسازي , تظاهر , بهانه , ادعا
زَحِ وِلاگویش دزفولیبسیار خسته و کوفته ، دارای تنش های عصبی زیاد در یک زمان خاص، انجام کارهای بسیار زیاد وسخت
زعمفرهنگ مترادف و متضاد۱. باور، تصور، توهم، حدس، رای، ظن، عقیده، گمان، نظر ۲. پایندانی، پذرفتاری، ضمانت، کفالت ۳. ریاست، زعامت، سروری
خبه کردنلغتنامه دهخداخبه کردن . [ خ َ ب َ / ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خفه کردن . تذریع. جرض زَنا. خنق . ذَبح . سَأت . سأب . سَأد. ظات . زَعط. ضُفد. (از منتهی الارب ) : سلطان را رشت