زعجلغتنامه دهخدازعج . [ زَ ] (ع مص ) بی آرام کردن و از جای برکندن آن را. || راندن و بانگ برزدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برآوردن چی
زجهلغتنامه دهخدازجه . [ زَ ج َ / ج ِ ] (ص ، اِ) زن نوزا که آنرا زاج نیز گویند. (از شرفنامه ٔمنیری ). زنی را گویند که زاییده باشد و او را تا چهل روز زجه میتوان گفت . و با جیم فا
زرجه بستانلغتنامه دهخدازرجه بستان . [ زَ ج َ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهپایه است که در بخش آبیک شهرستان قزوین واقع است و 1276 تن سکنه دارد و مزرعه ٔ زرجاب جزء این روستا است . (از ف