زعترلغتنامه دهخدازعتر. [ زَ ت َ ] (ع اِ) صعتر. آویشن . پودنه ٔ صحرائی . (از دزی ج 1 ص 591). سعتر. صعتر. آویشن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ضاطرلغتنامه دهخداضاطر. [ طِ ] (اِخ ) ابن حبشیّه بن سلول خزاعی ، از قحطان . جدی جاهلی است و قرةبن ایاس شاعر از نسل اوست . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 437).
یوشنلغتنامه دهخدایوشن . [ی َ / یُو ش َ ] (اِ) آبشن . آفشن . اوشن . آویشن . زعتر. سعتر. صعتر. اوریغانس . (یادداشت مؤلف ). || تعبیری در تداول خانگی خاصه زنان ، در مقام طنز ناآراس
صعترلغتنامه دهخداصعتر. [ ص َ ت َ ] (اِ) سعتر است که پودینه ٔ کوهی باشد و آن را صعترالحمار نیز گویند. آشامیدن آن با شراب گزندگی جانوران را سودمند بود و معده و جگر را بغایت نافع و
سلغتنامه دهخداس . (حرف ) صورت حرف پانزدهم است از حروف الفبای فارسی پس از «ژ» و پیش از «ش »، و حرف دوازدهم از الفبای عرب پس از «ز» و پیش از «ش »، و حرف پانزدهم از الفبای ابجدی