زعبلغتنامه دهخدازعب . [ زَ ] (ع مص ) پر کردن آوند را. || بریدن و پاره کردن آوند را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پر گردیدن رودبار. (منتهی الار
زعبلغتنامه دهخدازعب . [ زِ ] (ع مص ) دفع کردن مر او را [ (کسی را) ] قطعه ای از مال . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دفع کردن و پاره ای از چیزی فرا کسی دادن . (تاج المصادر بی
زعبلغتنامه دهخدازعب . [ زُ ] (ع اِ) ج ِ زعبوب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زعبوب شود.
ذابلغتنامه دهخداذاب . [ ذاب ب ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذب . بعیرٌ ذاب ؛ لا یتقارّ فی مکان واحد. شتر که در یک جای قرار نگیرد.
ذابلغتنامه دهخداذاب . (ع اِ) عیب . (مهذب الاسماء). ذام . ذَیم . ذان . ذین : آهو. || (ص ) سخت تشنه چنانکه لبها خشک شده باشد از تشنگی . (مهذب الاسماء).
زابلغتنامه دهخدازاب . (اِخ ) بلادی است میان آذربایجان و طبرستان . ابن خلدون گوید: بلاد زاب بین آذربایجان و ارمینیه و بلاد ابواب است تا دریای مازندران . (مقدمه ٔ ابن خلدون ترجمه
زعبللغتنامه دهخدازعبل . [ زَ ب َ ] (اِخ ) ابن ولید شامی و فاطمه بنت زعبل روایت حدیث دارند. (منتهی الارب ).
زعبللغتنامه دهخدازعبل . [ ] (ع مص ) راه رفتن با غرور و جاه طلبی . (از دزی ج 1 ص 591). || زعبر و غالباً زعبل . تاب خوردن ، تلوتلو خوردن در راه رفتن . (از دزی ایضاً). رجوع به زعبر
زعبللغتنامه دهخدازعبل . [ زَ ب َ ] (ع ص ، اِ) هر آنکه هرچه خورد نگوارد او را و شکم کلان می شود و گردن باریک . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ر
زعبللغتنامه دهخدازعبل . [ زَ ب َ ] (اِخ ) محدثی است که ابوقدامة حارث بن عبید از وی روایت می کند. (منتهی الارب ).
cuffsدیکشنری انگلیسی به فارسیکاف ها، دکمه سر دست، سیلی، سراستین، دست بند، سردست پیراهن مردانه، ضربت، مشت، سیلی نرم، دستبند اهنین زدن به
زعبوبلغتنامه دهخدازعبوب . [ زُ ] (ع ص ) ناکس کوتاه بالا. ج ، زُعب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
زعبةلغتنامه دهخدازعبة. [ زَ / زُ ب َ ] (ع مص ) دادن و بریدن برای کسی پاره ای از مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). زعب . (ناظم الاطباء). رجوع به زعب شود.
زعبللغتنامه دهخدازعبل . [ زَ ب َ ] (اِخ ) ابن ولید شامی و فاطمه بنت زعبل روایت حدیث دارند. (منتهی الارب ).
زعبللغتنامه دهخدازعبل . [ ] (ع مص ) راه رفتن با غرور و جاه طلبی . (از دزی ج 1 ص 591). || زعبر و غالباً زعبل . تاب خوردن ، تلوتلو خوردن در راه رفتن . (از دزی ایضاً). رجوع به زعبر
زعبللغتنامه دهخدازعبل . [ زَ ب َ ] (ع ص ، اِ) هر آنکه هرچه خورد نگوارد او را و شکم کلان می شود و گردن باریک . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ر