ناخوبیلغتنامه دهخداناخوبی . (حامص مرکب ) بدی . ناخوشی . (ناظم الاطباء). زشتی . تباهی . خوب نبودن . مقابل خوبی . رجوع به خوبی شود : به بخت تو آرام گیرد جهان شود جنگ و ناخوبی اندرنه
آکجلغتنامه دهخداآکج . [ ک َ ] (اِ) قلاب آهنین که سقایان و فقاعیان بدان یخ در یخدان افکنند. یخ گیر. || قلابی بزرگ آهنین بر سر چوبی کرده که بدان کشتی دشمن فراکشیدندی یا مرد از کش
تاراجلغتنامه دهخداتاراج . (اِ) غارت . (فرهنگ نظام ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (برهان ) (لغت فرس اسدی ). نهب . (انجمن آرا) (برهان ). چپاول . (فرهنگ
زشتلغتنامه دهخدازشت . [زِ ] (ص ) ضد زیبا که زبون و بد باشد. (برهان ). ضد زیبا. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). بدشکل . بدگل . ضد زیبا و درشت . بد. زبون . ناهموار. (از ناظم الاطبا
سعید طائیلغتنامه دهخداسعید طائی . [ س َ ] (اِخ ) حکیم ... جامع کمالات و صاحب احوالات پسندیده بود. در سخنگویی پایه ٔ عالی داشته . محمد عوفی او را توصیف کرده و اشعارش را در کتاب خود آو