رسوافرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکسی که کار زشتش فاش شود و نزد مردم شرمنده و بیآبرو شود؛ بیآبرو؛ بدنام.
حکیملغتنامه دهخداحکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عطا، ملقب به مقنع. صاحب حبیب السیر گوید: حکیم بن عطا ساحری ماهر و مشعبدی فاجر بود و بقصر قامت موصوف وبکراهت هیأت معروف ، بنا برآنکه ط
زخزخةلغتنامه دهخدازخزخة. [ زَ زَ خ َ ] (ع مص ) جماع کردن با زن . (از ناظم الاطباء). زخزاخ نیز مصدر این باب و بهمین معنی است . رجوع به زخزاخ شود.
آبزرفتلغتنامه دهخداآبزرفت . [ زُ رُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آبخست و آبگز از میوه ها : چون آب زرفت روی زشتش چندین عفن و ترش چرا شد؟طرطری .