زاحکةلغتنامه دهخدازاحکة. [ ح ِ ک َ ] (ع ص ) تأنیث زاحک . شتر درمانده و خسته . (اقرب الموارد). رجوع به زاحک شود.
زاحفةلغتنامه دهخدازاحفة. [ ح ِ ف َ ] (ع ص ) شتر خسته از روندگی . زاحف . وتاء مبالغه را بود. (اقرب الموارد) (تاج العروس ).
زاحکةلغتنامه دهخدازاحکة. [ ح ِ ک َ ] (ع ص ) تأنیث زاحک . شتر درمانده و خسته . (اقرب الموارد). رجوع به زاحک شود.
زاحفةلغتنامه دهخدازاحفة. [ ح ِ ف َ ] (ع ص ) شتر خسته از روندگی . زاحف . وتاء مبالغه را بود. (اقرب الموارد) (تاج العروس ).
زحکلغتنامه دهخدازحک . [ زَ ] (ع مص ) مانده شدن . اعیاء: زاحک ، خسته . زاحکة، مؤنث آن . مصدر دیگر آن زحوک است . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). || مانده شدن شتر. (منتهی الا
زحوفلغتنامه دهخدازحوف . [ زَ ] (ع اِ) شتر ماده ٔ سپل کشان رونده از ماندگی . و بدین معنی آید، زاحفة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ترجمه ٔ قاموس ). اشتری که پای خود را
زحفلغتنامه دهخدازحف . [ زَ ] (ع مص ) رفتن . زحوف . زحفان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات از لطائف ) (ازلسان العرب ). رفتن بسوی کسی . (آنندراج ). || غیژیدن کودک