زشلغتنامه دهخدازش . [ زَ ] (حرف ) هزوارش «زیش » ، «زیش » ، پهلوی «ایش » به معنی چه از او، به او. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بمعنی چه باشد، چنانکه زش بگویم یعنی چه بگویم و زش آن
زشتدیکشنری فارسی به عربیاسود , بسيط , جرح بليغ , خصلة , سيي , شنيع , صارخ , صعب , ضربة اليد الخلفية , فاجر , قبيح , قذر , ماقت , مجموع اجمالي , مروع , مقية , مکروه , منحرف , هجوم