زخملغتنامه دهخدازخم . [ زَ ] (اِ) این لغت در پهلوی هم بوده است . (از فرهنگ نظام ). پهلوی زخم یا زحم زام کردی افغانی زخم ، بلوچی زخم و زام (شمشیر). (فقه اللغه ٔ هرن ص 652). گیلک
گرز یک زخملغتنامه دهخداگرز یک زخم . [ گ ُ زِ ی َ / ی ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گرزی که به یک زخم آن کار تمام شود. (آنندراج ) : من آن گرز یک زخم برداشتم سپه را همان جای بگذاشتم .ف
عمدلغتنامه دهخداعمد. [ ع َ م َ ](ع اِ) ورم تن و زخم آن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ورمی است که در پشت باشد. (از ذیل اقرب الموارد). || ج ِ عماد و یا اسم جمع برای عماد. و
چنگارفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (پزشکی) نوعی بیماری که ورم و زخم آن شبیه پای خرچنگ است.۲. (زیستشناسی) =خرچنگ
حسینلغتنامه دهخداحسین . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن اشکبیب مروزی سمرقندی کشی . استاد عیاشی و کشی بود و نجاشی او را در فهرست معرفی کرده است . او راست : الرد علی من زعم ان النبی کان عل