زرنیخ زردلغتنامه دهخدازرنیخ زرد. [ زَ / زِخ ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عبارت است از ترکیب سه ظرفیتی ارسنیک با گوگرد . رنگ آن زرد است و در نقاشی برای تهیه رنگ زرد و سبز (مخلوط با آبی پروس ) بکار می رود و همچنین در تهیه ٔ واجبی (نوره ) از آن استفاده کنند. سنگ زر
قُنگویش گنابادی در گویش گنابادی برای ابراز نارضایتی بکار میرود یعنی وقتی میخواهند بگویند کسی ناراضی و ناخشنود است و اعتراض دارد میگویند قن میزند ، زر زر با عصباینت ، اعتراض کردن کسی را با خشم گویند.
زر کشیدنلغتنامه دهخدازر کشیدن . [ زَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) گردآوردن زر. (آنندراج ) : شنید از دبیران دینارسنج که زر زر کشد در جهان گنج گنج . نظامی (از آنندراج ).رجوع به دینارسنج شود.
آقچهفرهنگ فارسی عمید۱. سکۀ سیم یا زر؛ زر یا سیم مسکوک؛ پول طلا یا نقره: ◻︎ آقچهٴ زر کو هزارسال بماند / عاقبتش جای هم دهانهٴ گاز است (خاقانی: ۸۲۹).۲. ریزۀ زر.
ساوفرهنگ فارسی عمید۱. (زمینشناسی) = سان۴۲. ‹ساوه› خردۀ زر؛ زر سوده و ریزهریزه.۳. زر خالص.۴. (صفت) خالص: ◻︎ باد را کیمیای سوده که داد / که از او زر ساو گشت گیا (فرخی: ۳).
زرلغتنامه دهخدازر. [ زَ / زَرر ] (اِ) طلا را گویند، و آن را به عربی ذهب خوانند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). اکثر بمعنی طلا و ذهب آید. (غیاث اللغات ). فلزی است زرد و گرانبها و قیمتی و سنگین و از آن نقود زرد می سازند و طلا و تله و تلی نیز گویند و به تازی
زرلغتنامه دهخدازر. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاسب که در بخش دلیجان شهرستان محلات ، واقع است و 612 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
زرلغتنامه دهخدازر. [ زَ ] (اِخ ) نام پدر رستم . (اوبهی ). بمعنی زال که پدر رستم بود. (غیاث اللغات ). لقب پدر رستم . (فرهنگ رشیدی ) : چو زال زراین داستانها بگفت تهمتن زمین را بمژگان برفت . فردوسی .یکی آفرین خواند بر زال زرکه ا
زرلغتنامه دهخدازر. [ زَرر ] (ع مص ) گویک بستن پیراهن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). افکندن یا انداختن یا بستن دگمه و گویک گریبان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || راندن . (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). راندن و دور کردن سپا
دربند خزرلغتنامه دهخدادربند خزر. [ دَ ب َ دِ خ َ زَ ] (اِخ ) دروازه ٔ خزر. رجوع به دروازه ٔ خزر و دربند و باب الابواب شود.
درخت زرلغتنامه دهخدادرخت زر. [ دِ رَ ت ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رعایا را گویند عموما و زراعت کاران را خصوصاً. (از لغت محلی شوشتر - خطی ).