زر زدنلغتنامه دهخدازر زدن . [ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از صرف کردن زر. (آنندراج ) (بهار عجم ) : زین اساسی نهی فراخ نه تنگ زرزنی در عمارت گل سنگ . امیرخسرو (از آنندراج ). || در
سکه به زر زدنلغتنامه دهخداسکه به زر زدن . [ س ِک ْ ک َ/ ک ِ ب َ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) سکه زدن زر را. رجوع به سکه زدن شود. || گفتار را با کردار پیوند دادن و خوب سرانجام دادن . (آنندراج )
سکه به زر زدنلغتنامه دهخداسکه به زر زدن . [ س ِک ْ ک َ/ ک ِ ب َ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) سکه زدن زر را. رجوع به سکه زدن شود. || گفتار را با کردار پیوند دادن و خوب سرانجام دادن . (آنندراج )
زرلغتنامه دهخدازر. [ زَ / زَرر ] (اِ) طلا را گویند، و آن را به عربی ذهب خوانند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). اکثر بمعنی طلا و ذهب آید. (غیاث اللغات ). فلزی است زرد و گرانبه