زریقاءلغتنامه دهخدازریقاء. [ زُ رَ ] (ع اِ) ترید از شیر و زیت ساخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). تریدی که از شیر و روغن زیتون ترتیب دهند. (ناظم الاطباء). || جانو
زرقاءلغتنامه دهخدازرقاء. [ زَ ] (اِخ ) دختر عدی یکی از دلیران عرب . وی در واقعه ٔ صفین با گروهی اززنان عرب حضور داشت و آنان صفوف مردان را مرتب می کردند و ایشان را ضد معاویه برمی
زرقاءلغتنامه دهخدازرقاء. [ زَ ] (اِخ ) زنی بود از قبیله ٔ جدیس که در سه روزه راه می دید. (منتهی الارب ). نام زنی خاص از عرب که به تیزی بصر ضرب المثل است . گویند که زرقاء از یک رو
زرقاءلغتنامه دهخدازرقاء. [ زَ ] (ع ص ، اِ) گربه چشم . مؤنث ازرق است . (منتهی الارب ). مؤنث ازرق یعنی کبودچشم . ج ، زُرق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هر زنی که چشم او به
زرقاءلغتنامه دهخدازرقاء. [ زَ / زُ ] (اِخ ) موضعی است به شام . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شهری در سوریه به مسافت 203 هزارگزی دمشق قرار دارد و مرکز راه آهن است . (از فرهنگ
آب روغنلغتنامه دهخداآب روغن . [ رَ / رُو غ َ ] (اِ مرکب ) روغن گداخته به آب گرم آمیخته که چلو را دهند. || ثرید. ترید. زریقاء. اشکنه .
زرقاءلغتنامه دهخدازرقاء. [ زَ ] (اِخ ) دختر عدی یکی از دلیران عرب . وی در واقعه ٔ صفین با گروهی اززنان عرب حضور داشت و آنان صفوف مردان را مرتب می کردند و ایشان را ضد معاویه برمی
زرقاءلغتنامه دهخدازرقاء. [ زَ ] (اِخ ) زنی بود از قبیله ٔ جدیس که در سه روزه راه می دید. (منتهی الارب ). نام زنی خاص از عرب که به تیزی بصر ضرب المثل است . گویند که زرقاء از یک رو
زرقاءلغتنامه دهخدازرقاء. [ زَ ] (ع ص ، اِ) گربه چشم . مؤنث ازرق است . (منتهی الارب ). مؤنث ازرق یعنی کبودچشم . ج ، زُرق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هر زنی که چشم او به