زرگنجلغتنامه دهخدازرگنج . [ زَ گ ُ ] (اِ) بمعنی زرغنج است و آن گیاهی باشد بدبوی که دفع خشکی بوی مشک می کند. (برهان ) (آنندراج ). گیاهی بسیار بدبو که از چین می آورند.(ناظم الاطباء
زرغنجلغتنامه دهخدازرغنج . [ زَ غ ُ ] (اِ) گیاهی است بغایت بدبوی و از چین آورند و آنرا حلبه ٔ چینی گویند. برگش به برگ سداب ماند و طبیعتش سرد است و خاصیت وی آن است که دفع خشکی بوی
زرگندلغتنامه دهخدازرگند. [ زَ گ َ ] (ن مف مرکب ) مخفف زرآگند، یعنی زرین و مطلا. (فرهنگ رشیدی ) : رکاب شمس تبریزی گرفتم که زین شمس زرگند عظیم است . مولوی (از فرهنگ رشیدی ).رجوع به
زرگندهلغتنامه دهخدازرگنده . [ زَ گ َ دِ ] (اِخ ) قصبه ای است از بخش شمیران شهرستان تهران که در سه هزارگزی جنوب تجریش و بر سر راه تهران تجریش و متصل بقلهک واقع است و در حدود 4000 ت
زرغنجلغتنامه دهخدازرغنج . [ زَ غ ُ ] (اِ) گیاهی است بغایت بدبوی و از چین آورند و آنرا حلبه ٔ چینی گویند. برگش به برگ سداب ماند و طبیعتش سرد است و خاصیت وی آن است که دفع خشکی بوی
زرگندلغتنامه دهخدازرگند. [ زَ گ َ ] (ن مف مرکب ) مخفف زرآگند، یعنی زرین و مطلا. (فرهنگ رشیدی ) : رکاب شمس تبریزی گرفتم که زین شمس زرگند عظیم است . مولوی (از فرهنگ رشیدی ).رجوع به
زرگندهلغتنامه دهخدازرگنده . [ زَ گ َ دِ ] (اِخ ) قصبه ای است از بخش شمیران شهرستان تهران که در سه هزارگزی جنوب تجریش و بر سر راه تهران تجریش و متصل بقلهک واقع است و در حدود 4000 ت
زرنجینلغتنامه دهخدازرنجین . [ زَ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاغذکنان است که در بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد و در پنجهزارگزی شوسه ٔ هروآباد به میانه واقع است و 134 تن سکنه دارد. (از