زرگریلغتنامه دهخدازرگری . [ زَ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل زرگر. صیاغت . (فرهنگ فارسی معین ). شغل و حرفه ٔ زرگر. (ناظم الاطباء). صوغ . صیاغت . کار زرگر. عمل زرگر. (از یادداشتهای
جنگ زرگریلغتنامه دهخداجنگ زرگری . [ ج َ گ ِ زَ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از جنگ ساختگی باشد. (برهان ). جنگ دروغی با کسی برای فریفتن دیگران . (فرهنگ فارسی معین ). جنگ مصلحتی
خاک زرگریلغتنامه دهخداخاک زرگری . [ ک ِ زَ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ماسه ای است که جهت قالب گیری در درجه میریزند. این خاک را با آب و گاهی با روغن آمیخته می کنند و گاهی این خاک
زبان زرگریلغتنامه دهخدازبان زرگری . [ زَ ن ِ زَ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبانی که جمعی قرار دهند که دیگری نفهمد، الحاصل کنایه از جنگ ساخته است . (بهار عجم ) (آنندراج ). زبانی که
دیمتریوسلغتنامه دهخدادیمتریوس .[ م ِ ] (اِخ ) شخص زرگری که در افسنس اقامت ورزیده هیاکل نقره ٔ ارطامیس را می ساخت . (قاموس کتاب مقدس ).
گاورسه کاریفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهریزهکاری در زرگری بهخصوص بر روی انگشتر: ◻︎ تاج گل را کز زرش گاورسهکاری کردهاند/ شبنمش آویزهای درّ و گوهر میکند (سلمان ساوجی: ۹۱).