زرکنلغتنامه دهخدازرکن . [ زَ ک َ ] (اِ) در طالش به درختچه ٔ همیشک نام دهند و از آن رنگ زرد برای پشم کنند. رجوع به همیشک شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زرکندلغتنامه دهخدازرکند. [ زَ ک َ ] (ن مف مرکب ) زرآکنده . به زرآمیخته . مطلاشده . زرکوب شده : دین فروشی کنی که تا سازی بارگی نقره خنگ و زین زرکند. سنائی .ز خاک شمس فلک زرکند که
زرکندلغتنامه دهخدازرکند. [ زَ ک َ ] (ن مف مرکب ) زرآکنده . به زرآمیخته . مطلاشده . زرکوب شده : دین فروشی کنی که تا سازی بارگی نقره خنگ و زین زرکند. سنائی .ز خاک شمس فلک زرکند که
خاکیلغتنامه دهخداخاکی . (ص نسبی ، اِ) منسوب به خاک . (برهان قاطع) (آنندراج ). خلاف آبی ، چون حیوان خاکی . ج ، خاکیان : آب و خاک اجزای خاکی را همی کلی کندباز گه مر کل خاکی را همی
زرگندلغتنامه دهخدازرگند. [ زَ گ َ ] (ن مف مرکب ) مخفف زرآگند، یعنی زرین و مطلا. (فرهنگ رشیدی ) : رکاب شمس تبریزی گرفتم که زین شمس زرگند عظیم است . مولوی (از فرهنگ رشیدی ).رجوع به
زین نهادنلغتنامه دهخدازین نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) زین کردن اسب و دیگر چارپایان را. اسراج . زین بستن : به ده پیل بر، تخت زرین نهادبه پیلی دو پرمایه تر زین نهاد. فردوسی .بف
براقلغتنامه دهخدابراق . [ ب ُ ] (اِ) اسب تیزرو. (فرهنگ فارسی معین ). مطلق اسب . (آنندراج ). مرکوب یا اسب اصیل : ز خاک ، شمس فلک ، زر کند که تا گرددستام و گام و رکاب براق او زرکن