زرکشلغتنامه دهخدازرکش . [ زَ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان ولایت است که در بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زرکشلغتنامه دهخدازرکش . [ زَ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کسی که تارهای طلا و نقره کشد برای گلابتون و غیره . (آنندراج ). کسی که گلابتون می سازد و تارهای زر می کشد. (ناظم الاطباء). زرک
زرکشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کسی که پیشهاش کشیدن تارهای زر به جامه یا پارچه است.۲. (صفت) زرکشیده؛ پارچهای که تارهای زر در آن به کار رفته.
زرکشیلغتنامه دهخدازرکشی . [ زَ ک َ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن بهادر زرکشی فقیه شافعی . وی در اصل ترک بود ولی در مصر متولد شد و وفات یافت (745 - 794 هَ. ق .). تصانیف فراوانی در فنون
زرکشیدلغتنامه دهخدازرکشید. [ زَ ک َ / ک ِ ] (ن مف مرکب ) زرکشیده . پارچه ای که تارهای زر در آن کشیده باشند : بس که گران بد سلب زرکشیدحاجب از آن بار چو ابرو خمید. امیرخسرو (از آنند
زرکشیدهلغتنامه دهخدازرکشیده . [ زَ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زرکش . (آنندراج ). پارچه ای که تارهای زر در آن بکار برده باشند. زرکش . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زرکش (معنی د
زرکشیدلغتنامه دهخدازرکشید. [ زَ ک َ / ک ِ ] (ن مف مرکب ) زرکشیده . پارچه ای که تارهای زر در آن کشیده باشند : بس که گران بد سلب زرکشیدحاجب از آن بار چو ابرو خمید. امیرخسرو (از آنند
زرکشیدهلغتنامه دهخدازرکشیده . [ زَ ک َ / ک ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زرکش . (آنندراج ). پارچه ای که تارهای زر در آن بکار برده باشند. زرکش . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زرکش (معنی د
زرکشیلغتنامه دهخدازرکشی . [ زَ ک َ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن بهادر زرکشی فقیه شافعی . وی در اصل ترک بود ولی در مصر متولد شد و وفات یافت (745 - 794 هَ. ق .). تصانیف فراوانی در فنون