زرپیکرلغتنامه دهخدازرپیکر. [ زَ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) که از زر ساخته شده باشد : بدستور بر نیز گوهر فشاندبه کرسی زرپیکرش برنشاند. فردوسی .چو نان خورده شد آرزو را بخواندبه کرسی
زورپیچلغتنامه دهخدازورپیچ . (اِ مرکب ) بیماریی است در دستگاه گوارش . پیچش در شکم . (فرهنگ فارسی معین ). پیچش . دل پیچه . مغص . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || ذوسنطاریا . (یادداشت ا
زیرپیچلغتنامه دهخدازیرپیچ . (اِ مرکب ) دستار کوچکی که در زیر دستار کلان بندند و آن را ته پیچ نیز خوانند. (آنندراج ). عمامه و دستار کوچکی که در زیر دستار کلان پوشند. (ناظم الاطباء)
زورپیچtenesmusواژههای مصوب فرهنگستاناحساس تمایل مداوم یا مکرر به دفع مدفوع همراه با درد و احساس کشش احشا، بیآنکه مقدار قابلتوجهی پیخال دفع شود
زرپیکرلغتنامه دهخدازرپیکر. [ زَ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) که از زر ساخته شده باشد : بدستور بر نیز گوهر فشاندبه کرسی زرپیکرش برنشاند. فردوسی .چو نان خورده شد آرزو را بخواندبه کرسی
زره پیچلغتنامه دهخدازره پیچ . [ زَ رَه ْ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند بمعنی زمستان باشد که در مقابل تابستان است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هزوارش «زرپن » ، «زرپون
زورپیچلغتنامه دهخدازورپیچ . (اِ مرکب ) بیماریی است در دستگاه گوارش . پیچش در شکم . (فرهنگ فارسی معین ). پیچش . دل پیچه . مغص . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || ذوسنطاریا . (یادداشت ا
زیرپیچلغتنامه دهخدازیرپیچ . (اِ مرکب ) دستار کوچکی که در زیر دستار کلان بندند و آن را ته پیچ نیز خوانند. (آنندراج ). عمامه و دستار کوچکی که در زیر دستار کلان پوشند. (ناظم الاطباء)
دل پیچهلغتنامه دهخدادل پیچه . [ دِ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) ذوسنطاریا، و آن اسهالی باشد با درد امعاء و خون . اسهال با درد امعاء. اسهال با درد. اسهال خونی . پیچ پیچش . پیچاک . زورپیچ