زرنکلغتنامه دهخدازرنک . [ زَ ن َ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را «مقام صوت و موسیقی » معنی کرده است . رجوع به دزی ج 1 ص 590 شود.
زرنکلغتنامه دهخدازرنک . [ زَ رَ ] (اِ) بزرگی و حشمت و بزرگواری و عظمت و جاه و جلال . (ناظم الاطباء).
زرنکشلغتنامه دهخدازرنکش . [ زَ رَ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کندوان است که در بخش ترک شهرستان میانه و بر شش هزارگزی شمال بخش واقع است و 554 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایرا
زرنکشلغتنامه دهخدازرنکش . [ زَ رَ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کندوان است که در بخش ترک شهرستان میانه و بر شش هزارگزی شمال بخش واقع است و 554 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایرا
پلملغتنامه دهخداپلم . [ پ َ ] (اِ) خاک را گویند و به عربی تراب خوانند. (برهان قاطع) : کجا تور و کجا ایرج کجا سلم اجل پاشید بر رخسارشان پلم . زراتشت بهرام .|| گل زردی شبیه به زع
وانگهیلغتنامه دهخداوانگهی . [ گ َ ] (ق مرکب ) سپس . (یادداشت مرحوم دهخدا). پس . پس از آن . بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست . فردوسی .چرخش ز زرِّ زرد کنی
زرنگلغتنامه دهخدازرنگ . [ زَ رَ ] (اِخ ) نام شهری است که حاکم نشین سیستان بوده . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری ). شهری است از سیستان بناکرده ٔگرشاسب . (فرهنگ رشیدی ) (
کاخ آپادانالغتنامه دهخداکاخ آپادانا. [ خ ِ ] (اِخ ) از کاخهای دوره ٔ هخامنشیان در تخت جمشید. در رساله ٔ «شرح اجمالی آثار تخت جمشید» آمده : کاخ عظیمی است که ستونهای بلند و پلکانهای مفصل