زرنهلغتنامه دهخدازرنه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ) زرنیخ . (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به زرنیخ شود.
زرنهلغتنامه دهخدازرنه . [ زَ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ایوان است که در بخش گیلان شهرستان شاه آباد واقع است و 1250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
زرنهلغتنامه دهخدازرنه . [ زَ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان گرجی است که در بخش داران شهرستان فریدن و کنار شوسه ٔ ازنا به اصفهان واقع است و 1406 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایر
زرنهلغتنامه دهخدازرنه . [ زَ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش مانه است که در شهرستان بجنورد واقع است و 103 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
سراب ایوانلغتنامه دهخداسراب ایوان . [ س َ اِی ْ ] (اِخ ) نام محلی است کنار راه شاه آباد به مهران میان زرنه و تونل رنو که در 92000 گزی شاه آباد قرار گرفته است .
زرنقةلغتنامه دهخدازرنقة. [ زَ ن َ ق َ ] (ع اِ) بمعنی وام و دین است . گویا که معرب زرنه است ؛ یعنی زر نیست اورا. (شرح قاموس فارسی ص 752). دین . معرب زرنه ؛ یعنی طلا با من نیست . (
زرلغتنامه دهخدازر. [ زَ / زَرر ] (اِ) طلا را گویند، و آن را به عربی ذهب خوانند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). اکثر بمعنی طلا و ذهب آید. (غیاث اللغات ). فلزی است زرد و گرانبه
زرنیخلغتنامه دهخدازرنیخ . [ زَ / زِ ] (اِ) نام دوایی که به هندی هرتال گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و آن پنج قسم است : زرد،سرخ ، سپید، سبز، سیاه و اقسام آن از سمومات است . (آ
زآنةلغتنامه دهخدازآنة. [ زُ ن َ ] (ع ) واحد زآن (تلخه ٔ گندم )است . (از اقرب الموارد). رجوع به زآن و زوان شود.