زرفلغتنامه دهخدازرف . [ زَ ] (ع مص ) برجهیدن . || بیش درآمدن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زیاده کردن در سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم
زرفلغتنامه دهخدازرف . [ زَ رَ ](ع مص ) با سر شدن جراحت . (تاج المصادر بیهقی ). تازه شدن زخم بعد به شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ماد
ظرفدیکشنری عربی به فارسیقيد , ظرف , معين فعل , قيدي , عبارت قيدي , ظرفي , چگونگي , شرح , تفصيل , رويداد , امر , پيشامد , شرايط محيط , اهميت , پيچيدن , پوشاندن , درلفاف گذاشتن , فراگرفت
زرفشانیلغتنامه دهخدازرفشانی . [ زَ ف َ / ف ِ ] (حامص مرکب ) زرافشانی . عمل زرفشان . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زرافشانی و زرفشانی کردن شود.
زرفشانیلغتنامه دهخدازرفشانی . [ زَ ف َ / ف ِ ] (حامص مرکب ) زرافشانی . عمل زرفشان . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زرافشانی و زرفشانی کردن شود.
زرفاملغتنامه دهخدازرفام . [ زَ ] (ص مرکب ) طلائی . طلائی رنگ . زرگون . به رنگ زرد : چو رنگین رخ شاه زرفام گشت جهان تیره در پیش بهرام گشت .فردوسی .گفت که خاقانیا روی تو زرفام نیست
زرفانلغتنامه دهخدازرفان . [ زَ ] (اِ) پیر فرتوت کهن سال بود. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مصحف زرمان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).