زرعفرهنگ انتشارات معین(زَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کشاورزی کردن . 2 - (اِمص .) کشاورزی . 3 - (ص .) کاشته . کشت .
زرعدیکشنری عربی به فارسیکاشت , جاي دادن , فرو کردن , کاشتن , القاء کردن , نشاکردن , درجاي ديگري نشاندن , مهاجرت کردن , کوچ دادن , نشاء زدن , پيوندزدن , عضو پيوند شده , فراکاشتن
زرعلغتنامه دهخدازرع . [ زَ ] (ع مص ) کشت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). کاشتن تخم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).کاشت
ذرالغتنامه دهخداذرا. [ ذَ ] (ع اِ) پناه . کنف . || جای . || مرتبت . در نامه ٔ القائم بامر اﷲ خلیفه ٔ عباسی خطاب به مسعودبن محمودبن سبکتکین به نقل تاریخ بیهقی آمده است : و قصد [
زرعگاهلغتنامه دهخدازرعگاه . [ زَ ] (اِ مرکب ) زرعگه . کشتزار. محل کشت . جایی که در آن کشت کنند. روستا : یکی از مقیمان آن زرعگاه چنین گفت بعد از زمین بوس شاه .نظامی .
زرعگهلغتنامه دهخدازرعگه . [ زَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) زرعگاه : در آن زرعگه کشتزاری شگرف نوازش گرفته ز باران و برف . نظامی .رجوع به زرع و ماده ٔ قبل شود.