زرزورلغتنامه دهخدازرزور. [ زُ ] (ع اِ) هودج تنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || مرغی است . ج ، زرازیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء
زرزوریفرهنگ انتشارات معین(زُ زُ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به زورزور، مرغی شبیه به گنجشک . 2 - مجازاً ضعیف ، ناتوان .
زرزوریلغتنامه دهخدازرزوری . [ زُ ری ی ] (ع ص نسبی ) به رنگ سبز. (منتهی الارب ). || لکه دار و نقطه دار مانند سار. (ناظم الاطباء). چیزی که به رنگ زرزور (رنگ سار) باشد. (از اقرب المو
زرزورهلغتنامه دهخدازرزوره . [ زُ رَ / زَ رَ / رِ ] (اِ) جانوری است از جنس عنکبوت و آن را مگس گیرک خوانند. (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). گویند جانوری است از جنس عنکبوت که مگس گیرد.
زرزوریلغتنامه دهخدازرزوری . [ زُ ری ی ] (ع ص نسبی ) به رنگ سبز. (منتهی الارب ). || لکه دار و نقطه دار مانند سار. (ناظم الاطباء). چیزی که به رنگ زرزور (رنگ سار) باشد. (از اقرب المو
زرزورهلغتنامه دهخدازرزوره . [ زُ رَ / زَ رَ / رِ ] (اِ) جانوری است از جنس عنکبوت و آن را مگس گیرک خوانند. (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). گویند جانوری است از جنس عنکبوت که مگس گیرد.
رجل الزرزورلغتنامه دهخدارجل الزرزور. [ رِ لُزْ زُ ] (ع اِ مرکب ) اَآطریلال . رجل العقاب . (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاه اطریلال است و به لغت هندی کاکچنکی و مسی نامند، و گویند رجل الغراب