زرد شدنلغتنامه دهخدازرد شدن . [ زَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اصفرار. صفرة. صفرت . زرد گردیدن . به رنگ زرد درآمدن . در گیاهان بعلت خزان و در میوه ها بعلت رسیدگی و در روی انسان بعلت خشم و
سرخ و زرد شدنلغتنامه دهخداسرخ و زرد شدن . [ س ُ خ ُ زَ ش ُ دَ] (مص مرکب ) خجل شدن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 134). حالتی است که در هنگام خجالت روی دهد و مطلق سرخ و زرد شدن هم کنایه از خجالت
چهرهلغتنامه دهخداچهره . [ چ ِ رَ / رِ ] (اِ) صورت و روی آدمی باشد. (برهان ). روی . (آنندراج ). صورت و روی آدمی راگویند. (از انجمن آرا). رخ . روی . صورت . سیما. (ناظم الاطباء). ر
گونهلغتنامه دهخداگونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) عارض و رخساره که به عربی خد گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). مجازاً رخسار و چهره را
رویلغتنامه دهخداروی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (
یاقوتلغتنامه دهخدایاقوت . (اِ) نام جوهری است مشهور و آن سرخ و کبود و زرد می باشد. گرم و خشک است در چهارم و قایم النار یعنی آتش او را ضایع نمی کند و با خود داشتن آن دفع علت طاعون
افتادنلغتنامه دهخداافتادن .[ اُ دَ ] (مص ) از پا درآمدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از برهان ) (هفت قلزم ). از پا درآمدن . ساقط شدن . سقط شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : بر ش