زردخارلغتنامه دهخدازردخار. [ زَ ] (اِ مرکب ) این گیاه را به نامهای جلبهنگ ، جبلهنگ و جبرآهنگ نیز یاد کرده اند. ابن بیطار آن را همان «سمسم بری » می داند که به فارسی «اسپرک سفید» گو
زردپارهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهپارچۀ زردرنگی که یهودیان برای امتیاز از مسلمانان و بازشناخته شدن، بر روی شانۀ لباس خود میدوختهاند؛ جهودانه: ◻︎ گردون یهودیانه به کتف کبود خویش / آن زردپاره ب
زردارلغتنامه دهخدازردار. [ زَ ] (نف مرکب ) مالدار. (آنندراج ). توانگر. دولتمند. مالدار. پولدار. (ناظم الاطباء). دارنده ٔ زر. که زر دارد. غنی . با ثروت و نعمت : از غایت سخاوت زردا
زردخاناهلغتنامه دهخدازردخاناه . [ زَ ] (معرب ، اِ مرکب ) از «زرد» و فارسی «خاناه » در حقیقت بمعنی انبار زره ، زرادخانه است ... ولی شنیده شده است که این کلمه بمعنی زندانی است که نسبت
جلبهنگفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهتخم گیاه زردخار که برگهایی شبیه برگ لوبیا دارد و بیخ آن را تربد زرد میگویند.
جبرآهنگلغتنامه دهخداجبرآهنگ .[ ج َ هََ ] (اِ مرکب ) تخم خاریست که آنرا زردخار میگویند. و بیخ آن تربد زرد باشد. (برهان ) (آنندراج ). جبلاهنگ . جبلهنگ . (از برهان ). رجوع بکلمات فوق
جلبهنگلغتنامه دهخداجلبهنگ . [ ج ِ ب َ هََ ] (اِ) تخم زردخار است و بیخ آنرا ترید زرد گویند و آن بغایت کوچک میباشد اگر زیاده بر یک درم خورندمهلک میباشد. (برهان ).
شنبلیدلغتنامه دهخداشنبلید. [ شَم ْ ب َ ] (اِ) شملید. شملیز. بمعنی شنبلیت است که گل راه رو باشدو به عربی حلبه گویند. (برهان ). گلی باشد زردرنگ بشکل و قد مانند بهارنارنج و همچنان شک
زردپارهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهپارچۀ زردرنگی که یهودیان برای امتیاز از مسلمانان و بازشناخته شدن، بر روی شانۀ لباس خود میدوختهاند؛ جهودانه: ◻︎ گردون یهودیانه به کتف کبود خویش / آن زردپاره ب