زربلغتنامه دهخدازرب . [ زَ / زِ ] (ع اِ) جای درآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)مدخل . (اقرب الموارد). || آغل گوسفندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)
زربلغتنامه دهخدازرب . [ زَ ] (ع مص ) شوغاه (شبگاه ) ساختن . (تاج المصادر بیهقی ). آغل ساختن برای گوسفندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || روان
زربلغتنامه دهخدازرب . [ زِ ] (ع اِ) آبراهه . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جای گوسفندان . ج ، زروب . (از اقرب الموارد).
ضربدیکشنری عربی به فارسیپارچه سست بافت پرچمي , خطابي دوستانه , شنل بچگانه , بس شماري , ضرب , افزايش , تکثير , برجسته , قابل توجه , موثر , گيرنده , زننده
ضربفرهنگ مترادف و متضاد۱. زدن، شکنجه، ضربت، کوب، کوفتن ۲. جرح، زخم ۳. تنبک ۴. تالی، شبیه، مانند، مثل، همتا ۵. صنف، قسم، گونه، نوع ۶. چوله ۷. عجز ۸. قرینه
زربانلغتنامه دهخدازربان . [ زَ ] (اِ) پیر سالخورده را گویند. (برهان ). پیر فرتوت . (انجمن آرا) (آنندراج ). پیر سالخورده . (ناظم الاطباء). مصحف «زرمان ». (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
زربدستلغتنامه دهخدازربدست . [ زَ ب ِ دَ ] (ص مرکب ) مرادف زردار. (از آنندراج ). که زر بدست دارد. دارنده ٔ زر. مالدار : شده خار از آتش چو گل زربدست نه چون خار زردشت آتش پرست . نظام
زربافتلغتنامه دهخدازربافت . [ زَ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) زربفت . (فرهنگ فارسی معین ). زربافته . به زر بافته : و از آمل گلیم سپید کومش و گلیم دیلمی زربافت و دستارچه ٔ زربافت گوناگ