زراقیلغتنامه دهخدازراقی . [ زَرْ را ] (حامص ) حیله گری . شیادی . خدعه گری : با معجز انبیا چه باشدزراقی و بازی دوالک . ابوالفرج رونی .نگویم نسبتی دارم به نزدیکان درگاهت که خود را
زریقیلغتنامه دهخدازریقی . [ زُ رَ ] (ص نسبی ) منسوب است به زریق که انتساب اجدادی است . (از الانساب سمعانی ). رجوع به زریق و ماده ٔ بعد شود.
زاقیلغتنامه دهخدازاقی . (ع ص ) فریاد و بانگ کننده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) خروس . (اقرب الموارد) (آنندراج ). و رجوع به زواقی شود.
زرآگینلغتنامه دهخدازرآگین . [ زَ ] (ص مرکب ) به زرآگنده . زرین : مدخلان را رکاب زرآگین پای آزادگان نیابد سر.رودکی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
انبیالغتنامه دهخداانبیا. [ اَم ْ ] (از ع ، اِ) ج ِ نبی ٔ. پیغمبران و وخشوران . (ناظم الاطباء).ج ِ نبی ّ : با معجز انبیا چه باشدزراقی و بازی دوالک ؟ ابوالفرج رونی .لا را ز لات باز
گهزنلغتنامه دهخداگهزن .[ گ َ زَ ] (اِ) یکی از افزار کفش دوزی است . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ سروری ) (ناظم الاطباء) : گمان برم [ که ] به زراقی و به حیله گری ز کلک و گهزن و سنگ
دوالکلغتنامه دهخدادوالک . [ دَ ل َ ](اِ مصغر) تصغیر دوال است . (برهان ). || دوالی را گویند که بدان قمار بازند. (برهان ) (غیاث ). || نوعی از قماربازی است که به دوال چرم می بازند.
دوالک بازیلغتنامه دهخدادوالک بازی . [ دَ ل َ ] (حامص مرکب ) دوال بازی . (برهان ) (جهانگیری ). نوعی بازی و قمار که با دوال و حلقه و قلاب صورت گیرد و آن چنان است که مقامران دوال را دولا
سالوسیلغتنامه دهخداسالوسی . (حامص ) دغلی . مکر. فریب . (استینگاس ). مکر و حیله و تزویر و فریب و حیله گری و زرق . عوام فریبی . فند. (ناظم الاطباء) : خانه های ما بگیرد او بمکربرکند