زرافهلغتنامه دهخدازرافه . [ ] (اِخ ) عم کیخسرو بود که بدستور کیخسرو قصد افراسیاب کرد و در جنگی که میان آنان روی داد فرود کشته شد. رجوع به فارسنامه ٔ ابن البلخی چ تهرانی ص 35 و 36
زرافهلغتنامه دهخدازرافه . [ زَ ف َ / زَرْ را ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) صاحب قاموس آنرا به چهار وزن یاد کند از عربی زرافه ... و از این زبان وارد فرانسوی و انگلیسی و آلمانی شده . نوع
زرافهفرهنگ انتشارات معین(زَ فِ) [ ع . ] (اِ.) = زراف : حیوانی است پستان دار و نشخوارکننده و بزرگ جثه به اندازة شتر، گردن دراز و دست های بلند و پاهای کوتاه دارد. در فارسی اشترگاوپلنگ و
زرافةلغتنامه دهخدازرافة. [ زَ ف َ / زَرْ را ف َ ] (ع اِ) جماعت مردم یا ده کس از ایشان . ج ، زرافات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || ده یا بیست
زرافةلغتنامه دهخدازرافة. [ زَ ف َ / زُ ف َ ] (ع اِ) اشترگاوپلنگ . (دهار). جانوری است که بفارسی آن را اشترگاوپلنگ گویند چه در آن شباهتی با اشتر و گاو و پلنگ هست ... (از منتهی الار
زرافةلغتنامه دهخدازرافة. [ زُ ف َ ] (ع ص ) بسیار دروغگو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).