زدگویش اصفهانی تکیه ای: bešǰi طاری: bešǰi طامه ای: boypokât طرقی: bešǰind کشه ای: bešǰi نطنزی: bašboqât
زدلغتنامه دهخدازد. [ زَ ] (مص مرخم ، اِ مص )لطمه و ضرب و صدمه و مشت و کوب . (ناظم الاطباء). زدن . و در ترکیب بکار رود.- زد و برد ؛ زدن و بردن .- زد و بند ؛ زدن و بستن .- زد و
زدلغتنامه دهخدازد. [ زَ / زِ ] (اِ) ماده ٔ چسبناک که از درخت و گیاه بیرون می تراود و لفظ عربیش صمغ است و در تداول عامه آنرا با فتح زاء خوانند. (فرهنگ نظام ). گویا در آخر بعض ک
ضددیکشنری عربی به فارسیدربرابر , درمقابل , پيوسته , مجاور , بسوي , مقارن , برضد , مخالف , عليه , به , بر , با
ضدفرهنگ مترادف و متضاد۱. خلاف، عکس، مباین، مخالف، مغایر، نقیض، وارونه ۲. ناجور، ناسازگار ۳. خصم، دشمن، عدو ≠ موافق
ضددیکشنری فارسی به انگلیسیanti-, contrary, converse, counter, counter-, cross, opposite, head, inimical, proof _, repellent