زخیدنلغتنامه دهخدازخیدن . [ زَ دَ ] (مص ) ناله ٔ حزین کردن .در سنسکریت شوچ بمعنی مذکور هست و شین تبدیل به زاءو جیم تبدیل به خاء میشود. مولوی گوید : جانب تبریز آ از جهت شمس دین چن
زایدنلغتنامه دهخدازایدن . [ دَ ] (مص ) زاده شدن . (ناظم الاطباء).زادن . (حاشیه برهان چ معین ) : و بسیاران در زایدن او شادناک شوند. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 8). زایدن یسوع مسیح چنین ب
زایدندانلغتنامه دهخدازایدندان . [ دَ ] (اِخ ) از بلاد بزرگ قندهار. حمداﷲ مستوفی آرد: قندهار مملکتی بزرگ است از اقلیم سوم و چهارم . بلاد بزرگش : قراخالوک و ولی شالوک که دارالملک است
زقیدنلغتنامه دهخدازقیدن . [ زِ دَ] (مص ) زق زق کردن . با آوازهای کوتاه و پیاپی ، بیتابی نمودن بچه ٔ شیرخوار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زخلغتنامه دهخدازخ . [ زَ ] (اِ) آواز حزین . (شرفنامه ٔ منیری ) (رشیدی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) آواز و ناله ٔ حزین (جهانگیری ) (برهان قاطع). ناله و بانگ
زایدنلغتنامه دهخدازایدن . [ دَ ] (مص ) زاده شدن . (ناظم الاطباء).زادن . (حاشیه برهان چ معین ) : و بسیاران در زایدن او شادناک شوند. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 8). زایدن یسوع مسیح چنین ب
زایدندانلغتنامه دهخدازایدندان . [ دَ ] (اِخ ) از بلاد بزرگ قندهار. حمداﷲ مستوفی آرد: قندهار مملکتی بزرگ است از اقلیم سوم و چهارم . بلاد بزرگش : قراخالوک و ولی شالوک که دارالملک است
زقیدنلغتنامه دهخدازقیدن . [ زِ دَ] (مص ) زق زق کردن . با آوازهای کوتاه و پیاپی ، بیتابی نمودن بچه ٔ شیرخوار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
زکیدنلغتنامه دهخدازکیدن . [ زَ / زُ دَ ] (مص ) خود بخود از قهر و خشم سخن کردن . (از برهان ) (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). لندیدن و با خود از روی خشم و قهر در زیر لب سخن گفتن .