مقثعللغتنامه دهخدامقثعل . [ م ُ ث َ ع ِل ل ] (ع ص ) تیری که زخمش نیک به نشود . (م-نتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تیری که خوب تراشیده نشده باشد و یا مصحف مقتعل است . (از اقرب الموار
ارتعاصلغتنامه دهخداارتعاص . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جنبیدن . || لرزیدن . (منتهی الارب ). ارتعاش . || درپیچیدن . پیچیدن مار بر خویشتن چون زخمش رسد. (زوزنی ). درپیچیدن مار زخم خورده . (م
خوشبوئیلغتنامه دهخداخوشبوئی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) خوشبویی . حالت خوشبو بودن . بوی خوش دارندگی . ارج . (یادداشت مؤلف ). معطری : ز خوش رنگی چو گل گشتم زخوش بوئی چوبان گش
کتره کردنلغتنامه دهخداکتره کردن . [ ک َ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب )پاره کردن . (فرهنگ فارسی معین ). دریدن : بر او کتره کرد آن زره را به تیغز زخمش همی جست راه گریغ. فردوسی (از آنندراج