زخیخلغتنامه دهخدازخیخ . [ زَ ] (ع مص ) سخت درخشیدن آتش . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || درخشیدن جامه ٔ ابریشمین . (از متن الل
زخیخلغتنامه دهخدازخیخ . [ زُ خ َ ] (اِخ ) نام جایی است که تمیم را واقعه ای در آن بوده است . این موضع در دومرحلگی «فلج » و بر سر راه زائران کعبه قرار دارد. زید الخیل نام این موضع
زخیخلغتنامه دهخدازخیخ . [ زُ خ َ ] (ع اِ مصغر) تصغیر زخ بمعنی دفع کردن و راندن است . (از معجم البلدان ).
زخیخلغتنامه دهخدازخیخ . [ زَ ] (ع مص ) سخت درخشیدن آتش . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || درخشیدن جامه ٔ ابریشمین . (از متن الل
زخیخلغتنامه دهخدازخیخ . [ زُ خ َ ] (اِخ ) نام جایی است که تمیم را واقعه ای در آن بوده است . این موضع در دومرحلگی «فلج » و بر سر راه زائران کعبه قرار دارد. زید الخیل نام این موضع
زخیخلغتنامه دهخدازخیخ . [ زُ خ َ ] (ع اِ مصغر) تصغیر زخ بمعنی دفع کردن و راندن است . (از معجم البلدان ).
خلخلغتنامه دهخداخلخ . [ خ َل ْ ل ُ ] (اِخ ) شهر بزرگی است در خطای که مشک خوب از آنجا آورند و خوبان را بدانجا نسبت کنند چه مردمان آنجا در جمال و حسن ضرب المثل اند. (ناظم الاطباء