زخم کشیدنلغتنامه دهخدازخم کشیدن . [ زَ ک َ / ک ِدَ ] (مص مرکب ) خسته و مجروح گشتن . (آنندراج ). زخم پذیرفتن . خود را در معرض زخم قرار دادن : کسی که زخم زد او هم ز زخم خود بشکست کسی ک
زخمخورلغتنامه دهخدازخمخور. [ زَ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) زخم پذیر. آنچه یا آنکه محل ضرب (بهر یک از معانی ضرب ) قرار گیرد. زخم خورنده . زخم خوار : عاقبت هر که سر فروخت بزرسرنگون ه
کاج خواریفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآنکه سیلی و پسگردنی بخورد: ◻︎ بدان تا کاجخواری پیشه گیرد / چو شاگردان پذیرد زخم استاد (سوزنی: لغتنامه: کاجخواری).