زارزارلغتنامه دهخدازارزار. (ق مرکب ) برای مبالغه آید .- زارزار سوختن ؛ بخواری و زبونی یا شدت و حدت طعمه ٔ آتش شدن . بخواری به آتش سوختن : دلی که ز آب وصالت بجوی بود روان بسوخت ز
زازالغتنامه دهخدازازا. (اِخ ) طبقه ای از ایرانیان در میان اکراد. مرحوم رشید یاسمی آرد: در قرن بیستم تحقیق محققان به اینجا رسید که در میان اکراد یک طبقه ٔ ایرانی دیگر هم هست به ا
زارزارفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبا سوز و اندوه شدید: زارزار گریستم. زارزار سوختن: (مصدر لازم) [قدیمی] به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن. زارزار کشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی] با ذلت و خواری و زب
coachدیکشنری انگلیسی به فارسیمربی، اتوبوس، کالسکه، مربی ورزش، واگن راه اهن، خانه متحرک، معلمی کردن، رهبری عملیات ورزشی را کردن
زخزخةلغتنامه دهخدازخزخة. [ زَ زَ خ َ ] (ع مص ) جماع کردن با زن . (از ناظم الاطباء). زخزاخ نیز مصدر این باب و بهمین معنی است . رجوع به زخزاخ شود.
خوزانلغتنامه دهخداخوزان . [ خو ] (اِخ ) نام شهری است در خوزستان . (انجمن آرای ناصری ) : به خوزان بردوی را دایگانش که آنجا بود جای و خان و مانش . (ویس و رامین ).بدایه بود رامین هم
زارزارلغتنامه دهخدازارزار. (ق مرکب ) برای مبالغه آید .- زارزار سوختن ؛ بخواری و زبونی یا شدت و حدت طعمه ٔ آتش شدن . بخواری به آتش سوختن : دلی که ز آب وصالت بجوی بود روان بسوخت ز
زازالغتنامه دهخدازازا. (اِخ ) طبقه ای از ایرانیان در میان اکراد. مرحوم رشید یاسمی آرد: در قرن بیستم تحقیق محققان به اینجا رسید که در میان اکراد یک طبقه ٔ ایرانی دیگر هم هست به ا