زخزبلغتنامه دهخدازخزب . [ زُ زُب ب ] (ع ص ) درشت توانا و پر گوشت . گویند: صار والد الناقة زخزبا؛ یعنی درشت و فربه شد بچه ٔ ناقه . (از منتهی الارب ). درشت نیرومند و پر گوشت . (از
زخزخةلغتنامه دهخدازخزخة. [ زَ زَ خ َ ] (ع مص ) جماع کردن با زن . (از ناظم الاطباء). زخزاخ نیز مصدر این باب و بهمین معنی است . رجوع به زخزاخ شود.
cockدیکشنری انگلیسی به فارسیخروس، چخماق تفنگ، پرنده نر، کج نهادگی کلاه، الت ذکور، کج نهادن، یک وری کردن، بالا بردن، گوش ها را تیز و راست کردن
زخزبلغتنامه دهخدازخزب . [ زُ زُب ب ] (ع ص ) درشت توانا و پر گوشت . گویند: صار والد الناقة زخزبا؛ یعنی درشت و فربه شد بچه ٔ ناقه . (از منتهی الارب ). درشت نیرومند و پر گوشت . (از
زخزخةلغتنامه دهخدازخزخة. [ زَ زَ خ َ ] (ع مص ) جماع کردن با زن . (از ناظم الاطباء). زخزاخ نیز مصدر این باب و بهمین معنی است . رجوع به زخزاخ شود.
باتربیتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی زخانواده خوب، اصیل، با اصل و نسب، آدمحسابی، آدم، تربیتشده، آدابدان، نجیب تعارفی، مؤدب