زبرقلغتنامه دهخدازبرق . [ زِ رِ ] (اِخ ) یحیی ملقب به فراء و مکنی به ابوالمعالی فرزند عبدالرحمن بن محمدبن یعقوب بن اسماعیل شیبانی مکی و معروف به ابن زبرق . در مصر بر سلطان صلاح
زخرلغتنامه دهخدازخر. [ زَ ] (ع مص ) این کلمه در اصل دلالت بر ارتفاع و بلندی کند. (از مقاییس اللغة ج 3 ص 50). || پر شدن دریا از آب . (منتخب اللغات ). زیاد شدن و بسیار گردیدن دری
دار زاروقDar Zarroukواژههای مصوب فرهنگستاننامی که مَیِه (Raymond Maillet) به مؤلفههای مقاومتویژه یا خَمهای بهدستآمده از ساختارهای لایهای با مواد ناهمسانگرد داده است
زبرقلغتنامه دهخدازبرق . [ زِ رِ ] (اِخ ) یحیی ملقب به فراء و مکنی به ابوالمعالی فرزند عبدالرحمن بن محمدبن یعقوب بن اسماعیل شیبانی مکی و معروف به ابن زبرق . در مصر بر سلطان صلاح
زخرلغتنامه دهخدازخر. [ زَ ] (ع مص ) این کلمه در اصل دلالت بر ارتفاع و بلندی کند. (از مقاییس اللغة ج 3 ص 50). || پر شدن دریا از آب . (منتخب اللغات ). زیاد شدن و بسیار گردیدن دری
زخرةلغتنامه دهخدازخرة. [ زَ رَ ] (ع مص ) مره است از زخر. (از اقرب الموارد). || پر بودن دریا از آب . مالامال بودن . لبریز از آب بودن دریا. || بمجاز و به استعارت از معنی فوق ، دار
زبیدیلغتنامه دهخدازبیدی . [ زُ ب َ ] (اِخ ) اسحاق بن علاء محدث ، ملقب به زبریق . از زیدبن یحیی روایت دارد. (از تاج العروس : زبرق ). رجوع به زبیدی (ابراهیم بن علاء) و زبریق شود.