ماندنلغتنامه دهخداماندن . [ دَ ] (مص ) توقف کردن . (ناظم الاطباء). توقف کردن . درنگ کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ایرانی باستان ، من . پهلوی ، ماندن . پارسی باستان و اوستا،
عرفاتلغتنامه دهخداعرفات . [ ع َ رَ ] (اِخ ) آنجا که حج کنند. (السامی ). موقف حاج است در روز نهم ذی الحجة به فاصله ٔ دوازده میلی مکه . (از مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی ). جای تو
لَا يَلِدُواْفرهنگ واژگان قرآنزاد و ولد نمىكنند (در عبارت "إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّواْ عِبَادَکَ وَلَا يَلِدُواْ إِلَّا فَاجِراً کَفَّاراً " چون جواب شرط واقع شده جزم گرفته است)