زخارلغتنامه دهخدازخار. [ زَ ] (نف مرکب ) نعره زننده و شور و بانگ کننده ، چه لفظ زخ در فارسی بمعنی شور و بانگ آمده است پس در این صورت زخار کلمه ای است مرکب از لفظ زخ و کلمه ٔ «َا
زخارلغتنامه دهخدازخار. [ زَخ ْ خا ] (ع ص ) مبالغه است از زاخر. (اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از متن اللغة). دریای مالامال که آب از ساحلش بگذرد. و همچنین است زاخر. (منتخب اللغ
زخارلغتنامه دهخدازخار. [ زِ ] (ع مص ) مزاخرة. مفاخره . رجوع به مزاخره و زخر شود. || (ص )ذخیره کننده . (دهار). رجوع به دزی ج 1 ص 580 شود.
زخارفلغتنامه دهخدازخارف . [ زَ رِ ] (ع اِ) ج ِ زُخْرُف ، پرنده ای است . و کراع «زخارف » را در شعر اوس که در ذیل ماده ٔ بالا نقل گردید بدین معنی تفسیر کرده و مقصود او را این پرنده
زخارفلغتنامه دهخدازخارف . [ زَ رِ ](ع اِ) جانورهایند که پرواز میکنند بر روی آب و چارپایند مثل مگس (کذا). (ترجمه ٔ قاموس ) . جانورانی چارپا و خرد که بر آب پرواز میکنند. (از متن ال
زخارفلغتنامه دهخدازخارف . [ زَ رِ] (ع اِ) ج ِ زخرف ، کمال خوبی چیزی . رجوع به زخرف شود. || ج ِ زخرف ، سخن به آرایش دروغ . (از منتهی الارب ) : مختصر از این زخارف مقبول داشت . (ترج
زخارفلغتنامه دهخدازخارف . [ زَ رِ ] (ع اِ) ج ِ زُخْرُف ، پرنده ای است . و کراع «زخارف » را در شعر اوس که در ذیل ماده ٔ بالا نقل گردید بدین معنی تفسیر کرده و مقصود او را این پرنده
زخارفلغتنامه دهخدازخارف . [ زَ رِ ](ع اِ) جانورهایند که پرواز میکنند بر روی آب و چارپایند مثل مگس (کذا). (ترجمه ٔ قاموس ) . جانورانی چارپا و خرد که بر آب پرواز میکنند. (از متن ال
زخارفلغتنامه دهخدازخارف . [ زَ رِ] (ع اِ) ج ِ زخرف ، کمال خوبی چیزی . رجوع به زخرف شود. || ج ِ زخرف ، سخن به آرایش دروغ . (از منتهی الارب ) : مختصر از این زخارف مقبول داشت . (ترج
زخارهلغتنامه دهخدازخاره . [ زَ رَ ] (اِ) شاخ درخت . زِخناره نیز بهمین معنی است . (از برهان قاطع). شاخ درخت . (شرفنامه ٔ منیری ) (جهانگیری ) (فرهنگ میرزا ابراهیم ) (سروری ) (آنندر
زخاریلغتنامه دهخدازخاری . [ زُ ری ی ] (ع اِ) (بمجاز) گیاه تازه ٔ نیک بالیده ٔ در هم پیچیده . و بدین معنی است که زخاری النبات گویند، جایی را که علف بهم در پیچیده باشد. (آنندراج )