زحلغتنامه دهخدازح . [ زَح ح ] (ع مص ) دور کردن کسی یاچیزی را از جای آن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). دور کردن کسی را از جای وی . (آنندراج ). دور کردن . (تاج المصادر)
زَحِ وِلاگویش دزفولیبسیار خسته و کوفته ، دارای تنش های عصبی زیاد در یک زمان خاص، انجام کارهای بسیار زیاد وسخت
زحلغتنامه دهخدازح . [ زَح ح ] (ع مص ) دور کردن کسی یاچیزی را از جای آن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). دور کردن کسی را از جای وی . (آنندراج ). دور کردن . (تاج المصادر)
زحارلغتنامه دهخدازحار. [ زَح ْ حا ] (ع ص ) بخیل که از گرانی سؤال کسی دم سرد و ناله برآرد. و او را زُحَر و زَحْران نیز گویند. (از اقرب الموارد). رجوع به کلمه های مذکور شود.
زحافلغتنامه دهخدازحاف . [ زَح ْ حا ] (اِخ ) ابن ابی الزحاف اصفهانی مکنی به ابومحمد. از ابن جریح و هشام قُردوسی و مثنی بن صباح و مسلم بن خالد روایت دارد. و عقیل بن یحیی و فرزندش
زحافلغتنامه دهخدازحاف . [ زَح ْ حا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه است از زحف . بسیار خزنده . || نوعی از ملخ را زحاف گویند درمقابل دیگر نوع آن که پرواز کننده است . (از اقرب الموارد). ||
زحافاتلغتنامه دهخدازحافات . [ زَح ْ حا ] (ع ص ، اِ) ج ِ زحافة مؤنث زحاف . رجوع به زحافه شود. || جانوران خزنده رازحافات گویند. در الموسوعة آمده : زحافات یک طبقه ازحیوانات ذوفقارند