زحللغتنامه دهخدازحل . [ زَ ] (ع مص ) مانده شدن . (منتهی الارب ) (از محیط المحیط) (ازاقرب الموارد) (از متن اللغة). || دور گشتن از جای خود. (منتهی الارب ) (از المعجم الوسیط). کلمه ٔزحل در اصل بمعنی دور گشتن و دوری گزیدن است . (از مقاییس اللغة ج 3 ص <span class
زحللغتنامه دهخدازحل . [ زَ ](اِخ ) در کتاب حفصی آمده که جاییست درناحیت یمامه وممکن است مصحف (از زحک ) باشد. (از معجم البلدان ).
زحللغتنامه دهخدازحل . [ زَ ح ِ ] (ع ص ) دور شونده و کنار رونده از جای خویش . نعت از زحل ، همچنانکه زاحل نیز نعت است از آن . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). دور از جای خود.(منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از المعجم الوسیط).
زحللغتنامه دهخدازحل . [ زُ ح َ ] (ع ص ) مردی که از کار دورو یکسو باشد. (از منتهی الارب ). آنکه از هر کار چه نیک و چه زشت دوری گزیند. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). مؤنث آن زحلة است . (از ترجمه ٔ قاموس ) (از متن اللغة). مردی که بیکسوی میشود از کار. (ترجمه ٔ قاموس ). || (بمجاز) بمعنی دور
زحللغتنامه دهخدازحل . [ زُ ح َ] (اِخ ) در افسانه های یونان ، زحل را بزرگ خدایان میدانستند. (از المعجم الوسیط). خدای زمانست ، پیشینیان یونان ویرا بصورت پیرمردی ، با داس و ساعت شنی مجسم میساختند و معبدها بنام او میکردند. (از جهانهای دورترجمه ٔ مهندس انصاری ). زحلیه یا ساتورنال روزهایی مخصوص بو
جهللغتنامه دهخداجهل . [ ج َ ] (ع مص ) نادان شدن . (تاج المصادربیهقی ). نادان بودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ضد علم . (اقرب الموارد). نادانستن . (آنندراج ). || نادان نمودن خود را. (منتهی الارب ). تسافُه . (اقرب الموارد از اساس اللغة). نادانی کردن . (دهار). || (اِمص ) نادانی . (منتهی ال
جهللغتنامه دهخداجهل . [ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جاهل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جاهل شود. || ج ِ جَهول .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جَهول شود.
جهللغتنامه دهخداجهل . [ ج ُهَْ هََ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جاهل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جاهل شود.
جهللغتنامه دهخداجهل .[ ج ُ هَُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جاهل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به جاهل شود. || ج ِ جَهول .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جَهول شود.
زحلقةلغتنامه دهخدازحلقة. [ زَ ل َ ق َ ] (ع مص ) لغزیدن با کون . کون سره کردن . (از تاج العروس ). || دور گردانیدن و دفع کردن . (کشف اللغات ). || غلطانیدن . تزحلق . غلطیدن . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). خیزاندن . (کشف اللغات ).
زحلوطلغتنامه دهخدازحلوط. [ زُ] (ع ص ) مرد پست و فرومایه . عامه گویند: تزحلط؛ یعنی بدون اختیار در سراشیب فرود آمد. (از محیط المحیط). مرد ناکس و فرومایه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از جمهره ٔ ابن درید ج 3 ص 379</
زحلفةلغتنامه دهخدازحلفة. [ زَ ل َ ف َ ] (ع مص ) غلطانیدن و دور کردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). غلطانیدن و سردادن در زحلوقه (خیزنده گاه ). (ازمتن اللغة). دفع. دور کردن . بیکسو کردن . از بعضی ازتابعان روایت شده است که «ماازلحف ناکح الامه عن الزنا الا قلیلاً»؛ ابوعبید گوید:
زحلوفلغتنامه دهخدازحلوف . [ زُ ] (ع اِ) محل سُر خوردن کودکان در سراشیبی و یا خود سراشیبی نرم را گویند. آنرا زحلوفه و زحلیف نیز خوانند. (از متن اللغة). || سنگ صاف و لغزان . و پشت مرکوب فربه را بدان تشبیه کنند. ابوداود گوید: و متنان خطاتان کزحلوف من العضب . ابن عباد گوید: حمر زحالف الصقل ، یعنی
زحلقةلغتنامه دهخدازحلقة. [ زَ ل َ ق َ ] (ع مص ) لغزیدن با کون . کون سره کردن . (از تاج العروس ). || دور گردانیدن و دفع کردن . (کشف اللغات ). || غلطانیدن . تزحلق . غلطیدن . (منتهی الارب ) (از متن اللغة). خیزاندن . (کشف اللغات ).
زحلوطلغتنامه دهخدازحلوط. [ زُ] (ع ص ) مرد پست و فرومایه . عامه گویند: تزحلط؛ یعنی بدون اختیار در سراشیب فرود آمد. (از محیط المحیط). مرد ناکس و فرومایه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از جمهره ٔ ابن درید ج 3 ص 379</
زحل رنگلغتنامه دهخدازحل رنگ . [ زُ ح َ رَ ] (ص مرکب ) برنگ زحل . تیره رنگ . زحل رنگم ؛ یعنی سیاهم . (شرفنامه ٔ منیری ) (کشف اللغات ) : هم زحل رنگم چو آهن هم ز آتش حامله وز حریصی چون نعایم آهن و آتش خورم .خاقانی .
زحل سرلغتنامه دهخدازحل سر. [ زُ ح َ س َ ] (ص مرکب ) در این بیت خاقانی صفت نوک قلم آمده : عطاردیست زحل سر،زبان خامه ٔ اوکه وقت سیرش خورشید تار میسازد.خاقانی .
زحل سیمالغتنامه دهخدازحل سیما. [ زُ ح َ ] (ص مرکب ) در این بیت خاقانی کنایت از تیره رنگ و کدر آمده است : قطب وارم بر سر یک نقطه دارد چارمیخ این دو مریخ ذنب فعل زحل سیمای من .خاقانی .
متزحللغتنامه دهخدامتزحل . [ م ُ ت َ زَح ْ ح ِ ] (ع ص ) دور شونده از جای . (آنندراج ). کسی که دور می رود و عزلت می گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزحل شود.
غلام زحللغتنامه دهخداغلام زحل . [ غ ُ م ِ زُ ح َ ](اِخ ) عبداﷲبن حسن بغدادی ، مکنی به ابوالقاسم و معروف به غلام زحل از منجمان و دانشمندان حساب فلکی و افاضل قرن چهارهم هجری قمری بود. او راست : کتاب «احکام النجوم »، «التسییرات و الشعاعات »، «الاختیارات »، «الجامع الکبیر» و «الاصول المجردة». وی به س
مزحللغتنامه دهخدامزحل . [ م َ ح َ ] (ع اِ) جائی که آنجا روند چون دور شوند از جائی یعنی مقصد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقصد و جائی که چون از جائی دور شوند به آنجا روند. و گاه مصدر میباشد. یقال ان لی عنک لمزحلا ای منتدحا؛ یعنی از برای من در نزد تو وسعت و فراخی میباشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی
تزحللغتنامه دهخداتزحل . [ ت َ زَح ْ ح ُ ] (ع مص ) دور شدن از جای (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
خانه ٔ زحللغتنامه دهخداخانه ٔ زحل . [ ن َ / ن ِ ی ِ زُ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) برج دلو. رجوع به خانه ٔ ستاره شود.