زحفلغتنامه دهخدازحف . [ زَ ] (ع ص ، اِ) لشکر رونده بسوی دشمن و جهاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لشکری است که میروند بسوی دشمن . (ترجمه ٔ قاموس ) (از اساس البلاغة
زحفلغتنامه دهخدازحف . [ زَ ] (ع مص ) رفتن . زحوف . زحفان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات از لطائف ) (ازلسان العرب ). رفتن بسوی کسی . (آنندراج ). || غیژیدن کودک
زحفلغتنامه دهخدازحف . [ زُ ح ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ زَحوف ، اشتر که پای همی کشد در رفتن . (ازمهذب الاسماء). رجوع به زَحْف ، زُحوف و زواحف شود.
زحففرهنگ انتشارات معین(زَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) دور شدن از اصل . 2 - فرو افتادن تیر نشانه . 3 - (اِمص .) دوری . 4 - هر تغییر که در اصول افاعیل عروض داده شود.
زهفلغتنامه دهخدازهف . [ زَهََ ] (ع مص ) سبک گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سبک یافتن باد چیز را و سبک بردن آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(ا
زحفةلغتنامه دهخدازحفة. [ زَ ف َ ] (ع مص ) مرة است از زحف . یک بار زحف . (از محیطالمحیط). || (ص ) آتش زود در گیرنده . (ناظم الاطباء).
زحفانلغتنامه دهخدازحفان . [ زَ ح َ ] (ع مص ) رفتن . رجوع به زحف شود. || غیژیدن کودک . رجوع به زحف و زُحوف شود. || غیژیدن تیر که فرود نشانه افتد، تا نشانه . رجوع به زحف و زحوف شود
زحفتینلغتنامه دهخدازحفتین . [ زَ ف َ ت َ ] (ع اِ) درخت آلاء و گیاه شیح . نارالزحفتین ؛ آتش شیح که گیاهی است و آتش آلاء که درختیست بدان جهت که آتش بدین دو چیز زود در گیرد. (منتهی ا
زحفةلغتنامه دهخدازحفة. [ زُ ح َ ف َ ] (ع ص ) آنکه بسیاحت نمیپردازد و جهانگردی نکند. (از اقرب الموارد) (ازمحیط المحیط). صاحب محیط گوید، آن است که سیاحت در شهرها نکند. اما در اساس
زحفةلغتنامه دهخدازحفة. [ زَ ف َ ] (ع مص ) مرة است از زحف . یک بار زحف . (از محیطالمحیط). || (ص ) آتش زود در گیرنده . (ناظم الاطباء).
زحفانلغتنامه دهخدازحفان . [ زَ ح َ ] (ع مص ) رفتن . رجوع به زحف شود. || غیژیدن کودک . رجوع به زحف و زُحوف شود. || غیژیدن تیر که فرود نشانه افتد، تا نشانه . رجوع به زحف و زحوف شود
زحفتینلغتنامه دهخدازحفتین . [ زَ ف َ ت َ ] (ع اِ) درخت آلاء و گیاه شیح . نارالزحفتین ؛ آتش شیح که گیاهی است و آتش آلاء که درختیست بدان جهت که آتش بدین دو چیز زود در گیرد. (منتهی ا