زحامدیکشنری عربی به فارسیهل دادن , فشار دادن , تکان دادن , بزور وادار کردن , پيش بردن , فريفتن , گول زدن , تکان , شتاب , عجله , فشار , زور
زحاملغتنامه دهخدازحام . [ زِ ] (ع مص ) انبوهی کردن . (دهار). مزاحمت . (مصادر زوزنی ) (ناظم الاطباء). انبوهی کردن و تنگی نمودن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) : چون کشانندت بدین ح
زهاملغتنامه دهخدازهام . [ زِ ] (ع مص ) نزدیک شدن در رفتار و خرید و فروخت و جز آن و یقال : زاهم الخمسین ؛ یعنی نزدیک به پنجاه رسید. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). رجوع به مزاهم
زحام کردنلغتنامه دهخدازحام کردن . [ زِ ک َ دَ] (مص مرکب ) فشار آوردن . مزاحمت . زحام : چو بر تو دهر به آفات خود زحام کندترا بصبر بر او قصد شام باید کرد.ناصرخسرو.
زحامیکلغتنامه دهخدازحامیک . [ زَ ] (ع اِ) ج ِ زُحموک . کشوتا. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). رجوع به زجمول ، زحموک ، کشوتا، کشوت و اکشوت شود.
زحام کردنلغتنامه دهخدازحام کردن . [ زِ ک َ دَ] (مص مرکب ) فشار آوردن . مزاحمت . زحام : چو بر تو دهر به آفات خود زحام کندترا بصبر بر او قصد شام باید کرد.ناصرخسرو.
زحامیکلغتنامه دهخدازحامیک . [ زَ ] (ع اِ) ج ِ زُحموک . کشوتا. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). رجوع به زجمول ، زحموک ، کشوتا، کشوت و اکشوت شود.