زجارلغتنامه دهخدازجار. [ زَج ْ جا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه است از زجر. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از البستان ). و رجوع به زجر و زاجر و زجرة شود.
تار ترازلغتنامه دهخداتار تراز. [ رِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تار طراز. طراز معرب تراز باشد. تار منسوب به تراز. تار بسیار باریک که جامه ٔ پادشاهان را با آن می بافتند، تاری که د
زأرلغتنامه دهخدازأر. [ زَءْرْ ] (ع اِ) بانگ شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بانگی که از سینه ٔ شیر برآید. فریادی که موقع خشم کند. (تاج العروس ). غرش شیر. (ناظم الاطباء). آواز