زجاجةلغتنامه دهخدازجاجة. [ زِ ج َ ] (ع اِ) پیشه ٔ آبگینه سازی . آبگینه گری . حرفت شیشه گری . ابن سیده گوید: این لغت بنظر من عراقی است . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). حرفت آبگینه گری .(از البستان ) (از المعجم الوسیط) (از متن اللغة).
زجاجةلغتنامه دهخدازجاجة. [ زُ ج َ ] (اِخ ) دهی است به صعید مصر، و صاحب لب اللباب نوشته که زَجّاج که از ائمه ٔ نحو است ساکن زجاجه بوده است . (از غیاث اللغات ). یاقوت آرد: قریه ای است به صعید مصر نزدیک قوص ، دارای بستانها و نخل فراوان ، در بین «قوص » و «قفط». (از معجم البلدان ).
زجاجةلغتنامه دهخدازجاجة. [ زَ / زُ / زِ ج َ ] (ع اِ) واحد زجاج . آبگینه . (از مهذب الاسماء) (بحر الجواهر) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). زجاجة با هر سه حرکت «ز» آمده و با کسره اندک آید. (ازلسان الع
زجاجةلغتنامه دهخدازجاجة. [ زَج ْ جا ج َ ] (ع ص ) مؤنث زجاج . شیشه گر و شیشه فروش . دارنده ٔ زجاج ، مانندعطاره و خبازه ، به معنی صاحب عطر، فروشنده عطر و فروشنده ٔ نان و صاحب نان . رجوع به معجم البلدان شود.
زجاجةلغتنامه دهخدازجاجة. [ زَج ْ جا ج َ ] (ع اِ) کون . اِست . (از متن اللغة). است را زجاجه گوینداز آنرو که ضرطة و زبل میافکند. (از لسان العرب ).
زجاجیهلغتنامه دهخدازجاجیه . [ زُ جی ی َ / ی ِ ] (از ع ، ص نسبی ) مؤنث زجاجی . || (اِ) (اصطلاح کالبدشناسی ) محتویات یا محیط شفاف چشم عبارتند از عدسی ، زلالیه ، زجاجیه . و زجاجیه ، مایع لزج و شفافیست که فضای واقع در عقب عدسی و رباط آویزان کننده را اشغال میکند و
زجاجیةلغتنامه دهخدازجاجیة. [ زُ جی ی َ ] (اِخ ) نام مدرسه ای بحلب و آنرا ابوالربیع سلیمان بن عبدالجباربن ارتق بناکرده است . محمد کردعلی در خطط الشام آرد: مدرسه ٔ زجاجیه را بدرالدوله سلیمان بن عبدالجبار صاحب حلب و بقولی عبدالرحمان بن عجمی برای اصحاب شافعی بنا کرده است . اما مردم حلب که بیشتر شیع
جزازةلغتنامه دهخداجزازة. [ ج ُ زَ ] (ع اِ) هر چیز بریده و فریزشده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). آنچه از ادیم و جز آن بیفتد چون بریده شود. (از اقرب الموارد). آنچه بریده شده از پشم و بکار نرفته است . جُزاز. جِزّة. (از متن اللغة). ریزه های ادیم و چرم و کاغذ و جز آن . تُک قیچی (در
جزوزةلغتنامه دهخداجزوزة. [ ج َ زَ ] (ع اِ) همان جَزوز بمعنی گوسپند فریزکردنی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به جزوز شود.