زرعفرهنگ انتشارات معین(زَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص م .) کشاورزی کردن . 2 - (اِمص .) کشاورزی . 3 - (ص .) کاشته . کشت .
زرعدیکشنری عربی به فارسیکاشت , جاي دادن , فرو کردن , کاشتن , القاء کردن , نشاکردن , درجاي ديگري نشاندن , مهاجرت کردن , کوچ دادن , نشاء زدن , پيوندزدن , عضو پيوند شده , فراکاشتن