زبونی کشیدنلغتنامه دهخدازبونی کشیدن . [زَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) زبون شدن . (آنندراج ). تحمل خواری . خفت کشیدن . تن به زبونی دادن : بدین خوبی چنین درمانده چونی چرا چندین کشی آخر زبو
زبونیلغتنامه دهخدازبونی . [ زَ ] (حامص ) ضعف و ناتوانی و سستی و عجز. || خواری و ذلت . (ناظم الاطباء). خوارشدگی . فرومایگی . قزم . (از منتهی الارب ). زیردستی . فاقد شوکت و موقع اج
زبونی دیدنلغتنامه دهخدازبونی دیدن . [ زَ دی دَ ] (مص مرکب ) خواری کشیدن . (آنندراج ). رجوع به زبون ، زبون شدن ، زبون گشتن ، زبونی کشیدن ، و زبونی شود.
کشیدنلغتنامه دهخداکشیدن . [ ک َ / ک ِدَ ] (مص ) (از: کش + یدن ، پسوند مصدری ) بردن . گسیل داشتن . سوق دادن . از جای به جائی نقل مکان دادن . (یادداشت مؤلف ). بردن از جایی به جای
زبونلغتنامه دهخدازبون . [ زَ ] (ص ) خوار. (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). زیردست . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ). بیمقدار. ناچیز. حقیر. ذلی
زبونی کردنلغتنامه دهخدازبونی کردن . [ زَ ک َ دَ] (مص مرکب ) تن بخواری دادن . خفت کشیدن . تحمل بدی وپستی کردن . خواری کشیدن . زیردستی کردن : بهر بد که آید زبونی کنم به رویین دژت رهنمون
پرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (زیستشناسی) هریک از ساقههای توخالی با کرکهای نازکی روی آن که پوشش تن پرندگان و وسیلۀ پرواز آنها میباشد.۲. (زیستشناسی) [مجاز] بال جانوران پرنده.٣. [عامی