زبونی دیدنلغتنامه دهخدازبونی دیدن . [ زَ دی دَ ] (مص مرکب ) خواری کشیدن . (آنندراج ). رجوع به زبون ، زبون شدن ، زبون گشتن ، زبونی کشیدن ، و زبونی شود.
زبان دادنلغتنامه دهخدازبان دادن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) وعده کردن و عهد کردن . (فرهنگ نظام ). کنایه از عهد و شرط کردن . (برهان قاطع). وعده و عهد و پیمان و شرط کردن . (غیاث اللغات ). ک
زبونلغتنامه دهخدازبون . [ زَ ] (ص ) خوار. (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). زیردست . (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ). بیمقدار. ناچیز. حقیر. ذلی
دنیالغتنامه دهخدادنیا. [ دُن ْ ] (ع ص ) تأنیث ادنی ، به معنی نزدیکتر. (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ). نزدیکتر. (ترجمان القرآن جرجانی ص 49). مقابل قُصْوی ̍. (یادداشت مؤلف ).
سختلغتنامه دهخداسخت . [ س َ ] (ص ) هندی باستان ریشه ٔ «سک ، سکنوتی » (توانستن ، قدرت داشتن )، سانسکریت «سکتا» (توانا)، پهلوی «سخت » ، بلوچی «سک » (سخت ، محکم ، استوار)، یودغا «
خونیلغتنامه دهخداخونی . (ص نسبی ) منسوب بخون . (ناظم الاطباء). دموی . (یادداشت مؤلف ). || از خون . آنچه از خون بوجود آید. || آلوده بخون . (یادداشت مؤلف ).- اسهال خونی ؛ شکم ر
دللغتنامه دهخدادل . [ دِ ] (اِ) قلب و فؤاد. (آنندراج ). قلب که جسمی است گوشتی و واقع در جوف سینه و آلت اصلی و مبداء دَوَران خون است . (ناظم الاطباء). عضو داخلی بدن بشکل صنوبر